لطفا نفر بعدی...!
من هم حق دارم
يک اسمِ ساده نصيبم شود
کسی برايم سيب و سيگار بياورد
دمی بخندد
نگاهم کند
بگويد بَروبچهها ... احوالپرسِ ترانههای تواند،
بگويد هر شب، ماه ...
خواب میبيند که آسمان صاف خواهد شد.
باز هم وقت ملاقاتِ گريه و گفتوگو تمام شد وُ
کسی به ديدار دريا و ستاره نيامد.
سِجلهای سوختهی ما
پُر از مُهر و علامت به رفتن است.
عجيب است
من به دنيا نيامدهام
که پيچک و پروانه از من بترسند
من مايلم يک لحظه سکوت کنيد
ببينيد بَد میگويم اينجا
که هنوز هم میتوان ترانه سرود،
تنها به کوه رفت
کبوتر و غروب و انحنای دامنه را ديد.
آدمی را نامی بوده، نامی هست
که گاه از شنيدن نابهنگامش
برگشته، برمیگردد،
اما سِجلهای سوختهی ما ...!
بوی خوشِ سيب وُ
سيگار نيمهسوز میآيد.
نظرات شما عزیزان: